السا السا ، تا این لحظه: 10 سال و 30 روز سن داره

عشق ایمان و هانی

1 سالگیتو با هم جشن میگیریم

مامان شیرین 1 فروردین کلی مهمون دعوت کرده بود .شانس ساعت 8:30 شما خوابت گرفت و خوابیدی . همه دلشون شور میزد نکنه تو تا صبح بخوابی و جشن بدون تو تموم بشه .منم هی بهشون امید میدادم که تا شما شام بخورین السا خانومم بیدار میشه . خلاصه که شمارو به زور بیدار کردیم . لباس فرشته تنت کردیم .   ساعت 10 جشن با حضورت شروع شد با کلی هدایا عزیزم مبارکت باشه . از همگی به خاطر وجودشون ممنونم .  مامان شیرین و بابا عباس - مامان کبری -خاله سمانه و عمو سجاد -خاله سودابه - عمو امیر حسین و زن عموسمانه  - عمو اشکان که خیلی واسه جشنت زحمت کشید و خونه رو تزئین کرد . عمه منیژه و عمو کیو...
7 خرداد 1394

سال 94

با مامان شیرین تصمیم گرفتیم که جشن 1 سالگیتو تهران بگیریم من و بابا 27 از سرکار اومدیم و سریع چمدونارو بستیم . دوست بابا علی میناشی اومد دنبالمون و رفتیم فرودگاه . تهران که رسیدیم شما خواب بودی دخترم . خاله سودابه هر کاری کرد بیدار نشدی .  ولی رسیدیم خونه مامان کبری بیدار شدی و شروع کردی به شیطونی    29 اسفند سال تحویل ساعتً2:15:10  روز شنبه بود .    اولین سالی که با حضورالسا جونم  سال جدید رو جشن میگیریم . ایشالله که سال جدید برای همه سال خوب و پر برکتی باشه .   دوست داریم عشق مامان و بابا . ...
7 خرداد 1394

نمازخوندن

 نفس و عشق مامان از وقتی رفتی پیش مامان جون ( خانوم رضا پور ) نماز خوندن یاد گرفتی .   اینم عکساته که برام وایبر کرد تا منم به عنوان خاطره برات نگه دارم .               قربون سجده کردنت برم دختر نازم ...
6 خرداد 1394

السا خانوم به مهد می رود 20 بهمن 93

سلام عزیز دلم زمانی که مامان کبری اینجا بود تصمیم گرفتم شمارو پیش پرستار بزارم تا دیگه به مامانیا زحمت ندیم . با اینکه دلم خیلی شور میزد و همش نگران بودم ولی خدارو شکر شما با این قضیه کنار اومدی و پیش ماماجون ( خانوم رضا پور )می موندی    هر روز صبح ساعت   8:30 شما رو میرسونیم بعد من و بابا میریم سرکار .ساعت 13:30 که بابا تعطیل میشه میاد دنیال شما و میاردت خونه . کلی با بابا بازی میکنی و میخوابی تا من برسم .      ...
6 خرداد 1394
1